روزی که انسان ها اسبابکشی میکنند!
تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۹۸۷۲۹۲
گروه زندگی- مژده پورمحمدی: درِ کمد دیواری را باز کردم و نگاهی از بالا به پایین و بعد از پایین به بالا انداختم. «ای خدا! این همه وسیله داریم ما؟» جعبه موزی که دستم بود را کنار گذاشتم و نشستم روی صندلی. «خدایا! ما رو از اینجا بردار بذار اونجا!» هر جعبهای را که میبستم، جوری برایم سنگین و کشدار و خسته کننده بود، گویی کوه که نه، اما اقلا تپه کنده ام.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در هر کابینت و کمدی را که باز میکردم، مثل تازه عروسی که همه جهازش را مادرش بدون حضور او خریده و چیده باشد، به تعجب در میآمدم که یعنی همه اینها مال ماست؟ چرا خریدیمشان؟ چرا برایمان خریدند؟ کی ازشان استفاده میکنیم؟ دوباره همه شان را بگذارم روی کولم و از این خانه ببرم خانه بعدی؟ نمیشود نصفشان را همین جا در اوج، از زندگیم خارج کنم تا چیزهای کمتری وبال گردنم باشند؟
جالبش اینجاست که تجربه نشان داده، این همه تدبر و صدور بیانیه و ترسیم افقهای بلند سبُک زیستن، خیلی زود پس از سکنی گزیدن در خانه تازه، از سرم میپرد و دوباره کلی خرت و پرت جدید هم به زندگیم اضافه میکنم. این دیگر خدایی نوبر است!
در یکی از آن استراحتهای مبسوط مابین بستن کارتن و پر کردن گونی، درحالی که خرمای نصفه در دهانم بود و استکان چای در دستم، در یک گروه دوستانه نوشتم: «بچهها! چقدر سفر و اسباب کشی شبیه مرگه! من هر بار که برای سفر وسایل جمع میکنم و خونه رو برای ترک موقتش، مرتب میکنم و غلیظ تر از اون، هر بار که اسباب کشی میکنیم، به مردن فکر میکنم. به این که تغییر عالم عجب کار سختیه». بعد ذهنم شروع کرد به پیدا کردن مشابهتهای مردن با ترک یک خانه و رفتن به خانه ای دیگر. دیدم موقع اسباب کشی انگار آدم یک دور زندگیاش را مرور میکند، تند و سریع. چیزهایی را میبیند، که اصلا یادش نبوده آن ها را داشته. انگار همه دفینهها و رازها و چیزهایی که در پستوها پنهان کرده ایم یا خودشان به کنجی خزیده بودند، بیرون میریزند و افشا میشوند. دیدم آدم هرچه اسباب و وسایل بیشتری دور خودش جمع کرده باشد، کندن و رفتنش سختتر است. دیدم آدم میتواند به در و دیوار خانه ای که اصلا مال او نبوده و صاحبش کس دیگری است آنچنان دل ببندد که موقع ترکش، دلش حسابی بگیرد و حتی بارها گریه کند.
دیدم آدم وقتی به خانه جدید میرود، اولش آنجا خیلی احساس غربت میکند. حتی گرم و سرد شیرهای آب را بلد نیست. جای جدید ظرفها را در کابینت ها گم میکند. و کوچکترین نشانه آشنایی حالش را بهتر میکند. مثلا وقتی در کمد کتابخانهای که با خودش آورده کتاب میچیند، احساس خوشایندی دارد، چون با این کمد مانوس است. اما وقتی میخواهد جایی برای دراز کشیدن روی زمین پیدا کند، چشم هایش بین زمین هال و اتاق ها دو دو میزند، آخرش هم یک جای دلچسب پیدا نمیکند. جایی که برایش حس آشنایی داشته باشد. این جور وقتها چقدر میچسبد که یک آشنا از در بیاید تو، و به بهانه کارتن باز کردن و وسیله چیدن، با هم گپ بزنید و از غربت خانه کم شود، یک یار انیس و مونس.
غرق این افکار شده بودم. کارتون بعدی را که میبستم، حتی قطره اشکی هم از چشمم افتاد. ظرفها را یکی یکی کاغذپیچ میکردم و کنار هم می چیدم، بعد هم چند بار محکم چسب پنج سانتی دور جعبه می پیچیدم. انگار دارم بخشی از اعمالم را بسته بندی میکنم تا همراه بقیه رفتار و کردارم، برود در هیئت قضاوت برای تعیین اینکه کارنامه ام را به دست راست بدهند یا دست چپ. فاز عرفانی برداشته بودم. حس میکردم به معنای مرگ نزدیک شده ام. حس میکردم توانسته ام از پدیده های معمول زندگی، پل بزنم به امور والاتر و درس هایی معنوی از مصادیق مادی بگیرم.
همه چیز داشت خوب پیش می رفت تا اینکه دوباره نشستم تا بعد از پر کردن یک کیسه گونی بزرگ از چند تکه رخت خواب و قبل از سرازیر کردن اسباب بازیهای خرده ریز در کارتون پلوپز، یک چای دلپذیر با نصف دیگر خرمایم بخورم. گوشی را برداشتم و گروهی که تند تند داشت شماره پیام هایش زیاد می شد، چشمم را گرفت. چه خبر جدیدی بود؟ گروه را باز کردم. چند پیام که پایین آمدم، چشمم روی صفحه گوشی خشک شد. زهرا نوشته بود: «بچه ها الان از مطب دکتر اومدم بیرون. تو رو خدا دعام کنین. دکتر نتیجه پاتولوژیم رو دید. گفت یک تومور بدخیمه. باید عمل بشم. قلبم داره میاد تو دهنم». تپش قلبم بالا رفت. چند بار پیامش را خواندم. یک تومور بدخیم، یک تومور بدخیم. درست فهمیده بودم. یک تومور بدخیم، آدمی نازنین تر از زهرا پیدا نکرده بود و رفته بود مهمان بدن او شده بود. تند تند میخواندم و میآمدم پایین. سیل پیامهای قوت قلب دادن و معرفی دکتر حاذق و بیان تجربه های مثبت، به راه افتاده بود. ختم صلوات، ختم حدیث کسا، ختم زیارت عاشورا، هفت حمد شفا. عدد ذکر ها پشت هم بالا میرفت.
من انگار هرچه عرفان دود کرده باشم، پریده باشد، از زمین کنده شده بودم. زهرا زنده بود و حتما زنده میماند، اما مرگ با صورتی جدی و بدون روتوش خودش را به من عرضه کرده بود. میدیدم که چطور همه چیز در برابر عظمت مخلوقی همچون مرگ، رنگ میبازد. دیگر مهم نبود که کف خانه جدید موکت بماند یا سرامیک شود. دیگر نقشه خانه و چیدمان وسایل جز خیال خام کودکانه چیزی نبود. پژواک یاد مرگ و تنهایی انسان در برابر این حقیقت محتوم، بدون سخن سرایی و فرضیه سازی، در سرم موج می انداخت. وقتی مرگ می تواند ناگهان یقه تو را بگیرد و صاف توی چشمت زل بزند و بگوید «کات! همه چی کات» زندگی چقدر معنای متفاوتی دارد.
آن شب تا اذان صبح خواب به چشمم نیامد. دستم به کارتون و کاسه و بشقاب و پتو و ملحفه ای نرفت. به یاد مرگ فکر کردم که چطور در زندگی های ما گم است. به زمین لرزان زیر پایمان که خیال میکنیم خیلی محکم است. به این که حتی وقتی یاد مرگ میکنیم فانتزی و شاعرانه و صوری است و آن را دور از خودمان میبینیم. به این که زندگانی اگر آمیخته با مرگ آگاهی باشد، بعد از چند صباحی تلخ کامی، میتواند چقدر شیرین شود. توهین ها و تمسخرها بی اهمیت میشوند، غمها خرد میشوند، شادیها حقیر میشوند، زندگی بال و پری پیدا میکند با وسعت مرگ. احساس کردم اگر این بال و پر را از معنای حیات بچینیم، مرغ خانگی میشویم. اگر اجازه دهیم پر و بالش قوی شود، بلند میشویم، پرواز میکنیم، اوج میگیریم.
انتهای پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: اثاث کشی مرگ یاد مرگ خانه ابدی خانه جدید اسباب کشی یک تومور
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۹۸۷۲۹۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روزی به نام سنه / از قدمت شهر سنندج چه میدانید؟
سنندج که در میان کُردها سنه نام دارد، هر سال در ششم اردیبهشت سالروز تاسیس خود را جشن میگیرد و امسال این شهر به سیصدوهشتادوهفتمین سالروز ایجاد خود به شکل امروزی رسیده است.
به گزارش خبرگزاری ایمنا از کردستان، مردم کردستان و خود سنندجیها به شهر سنندج «سنه» میگویند و با القابی همچون سنه باوان (خانه پدری) و سنه نازار (بسیار عزیز) نامش را میبرند، سنه هر سال در ششم اردیبهشت زاده میشود و تولدش را جشن میگیرند.
سنندج که مرکزیت استان کردستان را دارد به شهر هزار تپه، شهر مسجد و مناره، پایتخت دف جهان، پایتخت نوروز، شهر خلاق موسیقی یونسکو، پایتخت کتاب ایران و عناوین و القاب دیگری نیز خوانده میشود که همه اینها گواه فرهنگ و هنر و شاخصههای منحصربهفرد این شهر است.
سنه از لحاظ جغرافیایی در دامنه کوه آبیدر قرار دارد، کوهی که اصلیترین تفرجگاه مردم شهر سنندج و گردشگران این شهر محسوب میشود و بر فراز آن میتوان زیباترین چشمانداز را از شهر سنندج به تماشا نشست.
در گذر از محلهها و خیابانهای قدیمی آن، هنوز میتوان رنگ و روی آثار تاریخی و خانههای قدیمی را مشاهده کرد، مردمش با یکدیگر با زبان کُردی اردلانی صحبت میکنند و تا حدود زیادی زبان مادری خود را حفظ کردهاند.
پوشش مردم سنندج اگرچه که تحت تأثیر گذر زمان به شکل رسمیتری درآمده است اما هنوز لباس کردی هم مردانه و هم زنانه آن بسیار در میان مردمش پرطرفدار است و بیشترین قسمت بازار تاریخی این شهر نیز به فروش پارچههای متنوع لباس کُردی اختصاص دارد.
آب و هوای شهر سنندج کوهستانی و تا حدودی معتدل است که هر چهار فصل را میتوان در آن تجربه کرد اگرچه که شهر سنندج در فصل بهار و پاییز زیباییهای آن دوصد چندان میشود.
برای اینکه بیشتر با شهر سنندج، به ویژه پیدایش و قدمت آن آشنا شوید، گفتوگوی ما با یکی از پژوهشگران تاریخ استان کردستان را در ادامه بخوانید.
تأسیس شهر سنندج در سال ۱۰۱۶ هجری شمسیجمال احمدی آئین، پژوهشگر و نویسنده کردستانی در گفتوگو با خبرنگار ایمنا در کردستان اظهار میکند: قدمت شهر سنندج دارای دو تاریخ است، یک تاریخ بسیار دور که تنها شواهد و قرائنی محدود برای آن موجود است و تاریخ مدون و موثقی به صورت امروزی ندارد، اما تاریخ دوم از سال ۱۰۴۶ هجری قمری (۱۰۱۶ شمسی) شکل گرفته که تا امروز به صورت واضح و روشن وجود دارد.
وی میافزاید: در تاریخ دور بر اساس شواهد و قرائنی که با توجه به حفاریهایی که در چندین نقطه از شهر سنندج به صورت اتفاقی صورت گرفته، مشخص میشود که شهری در دورههای پیشین وجود داشته است و مورد مهمتر در اسنادی همچون آثار تاریخ نویسهای ۲۰۰ سال بعد از اسلام بوده که جغرافیای مناطق اسلامی را نوشتهاند و در آن به شهری به نام «سَهانه» اشاره کردهاند که ترجمه آن در زبان کُردی، صد کانی یا همان صد چشمه میشود.
این پژوهشگر ادامه میدهد: مینورسکی (خاورشناس و ایران شناس روسی) معتقد است که سنندج (سنه) همان سَهانه است. برخی هم معتقدند که شهر سنندج از سانان یا سَئِنه گرفته شده است، اما سهانه چون جغرافی نویسان بعد از اسلام هم به آن اشاره کردهاند به نظر درستتر است.
احمدی آئین خاطرنشان میکند: شهری وجود داشته به اسم صد کانی در دوران هارون الرشید که به طور ویژه به آن اشاره شده است و قرینهای دیگر دربارهی قدیمی بودن سنندج میتوان به کلمه آبیدر اشاره کرد که به عنوان هوشیدر در اوستا آمده و دکتر عمادالدین دولت شاهی در کتاب کوههای غرب ایران در اوستا به آن اشاره کرده است که هوشیدر یا اوشیدر به کوه آبیدر اشاره دارد که وحی یا الهام دوم زرتشت در آنجا به او نازل شده است.
وی اضافه میکند: کوه آبیدر کوه برجستهای نبوده و از نظر ارتفاع نیز بسیار شاخص نیست، اما کوهها به خاطر شهری که در کنار آن هستند مهم و مشهور میشوند مثل کوه نور در مکه، کوه نهکروز در سقز، کوه آربابا در بانه و آبیدر هم به خاطر اینکه در کنار شهر بزرگی در آن زمان قرار داشته که در اوستا به آن اشاره شده و زرتشت وحی دومش در آنجا نازل شده، مهم بوده است. البته ناگفته نماند که در حال حاضر هم مردم شهر سنندج به نوک قله آبیدر سنگ قرآن میگویند که شاید به این مسئله مربوط باشد.
کشف قبرستان میتراییها، دلیلی بر قدمت بالای شهر سنندجاین پژوهشگر سنندجی تصریح میکند: منبع دوم ما قبرستان میتراییها است که در شهرک زاگرس سنندج واقع در دامنه کوه آبیدر کشف شد و چون شیوه دفن آنها میترایی بوده، این هم دلیلی دیگر مبنی بر قدمت بالای شهر سنندج است. همچنین آثاری هم که در قلعهی حسن آباد سنندج به دست آمده که به عنوان یک اردوگاه نظامی بوده و معمولاً این قلعهها در کنار شهرهای بزرگی وجود داشتهاند، دلیلی دیگر بر قدمت بالای این شهر است.
احمدی آئین، دلیل تخریب شدن شهر سنندج قدیمی را دو مسئله میداند و میگوید: مسئله اول شاید زلزلهای بوده که در شهر سنندج اتفاق افتاده باشد و باعث از بین رفتن آثار این شهر شده است چون سنندج بر روی نوار قرمز زلزله قرار دارد.
وی میافزاید: دلیل دوم هم شاید جنگهای سجلوقیها و مغولها بوده است، چون در زمان سلجوقیها جنگهای بسیاری در میان سران سلجوقی به دلیل ارث و قدرت در این مناطق رخ داده است که باعث نابودی شهر شده و همچنین ورود مغولها هم باعث شد بسیاری از مردم، شهرها را ترک کنند و به ارتفاعات پناه ببرند و بهخاطر وجود مغولها جرأت برگشت به شهر را نداشتند. بعد از حمله مغول و استقرار صفویها و ایجاد یک آرامش نسبی، کم کم شهرها رونق گرفت.
این پژوهشگر سنندجی تصریح میکند: دلیل در کانون توجه قرار گرفتن شهر سنندج این است که در اکثر مناطق کردستان امروزی، اردلانها حکومت داشتند و با استقلال حکومت میکردند تا دوره هَلوخان که در این دوره به صفویها تمایل پیدا کردند و تا زمان شاه عباس مشکلی وجود نداشتند. بعد از شاه عباس که نوه او شاه صفی، پادشاه ایران شد، او بسیاری از شاهزادههای صفوی را به قتل رساند تا رقیبی نداشته باشد، یکی از قربانیها فردی به اسم سرخاب بیگ بود که مادرش زرینکلاهخانم خواهر شاهعباس و پدرش خان احمد خان اردلان بود که به دستور شاهصفی کور شد.
احمدی آئین ادامه میدهد: خان احمد خان به دلیل اتفاقی که برای پسرش افتاد تا مدتها به افسردگی شدیدی دچار شد، اما بعد از اینکه به سلامت قبلی خود بازگشت، علیه دولت صفوی قیام کرد و جنگهای بسیاری را انجام داد و در قلعههای چهارگانه اردلان کردستان در برابر سپاه صفوی ایستاد، اما شکست خورد. خان احمد خان بعد از شکست به موصل رفت.
وی اضافه میکند: سلیمان خان اردلان که پسرعموی خان احمد خان و در دربار صفوی بود، توانست شاه صفی را راضی کند که حکومت اردلانها را به او بسپارند و از گماردن سردارهای صفوی به حکومت کردستان چشمپوشی کنند که اگر این اتفاق صورت نمیگرفت به احتمال زیاد کردستان هم مانند استانهای دیگر همچون همدان و زنجان که زمانی کُردنشین بودند و به تدریج تغییر کردند و بافت کُردی خود را از دست دادند، این اتفاق هم برای استان کردستان دور از ذهن نبود.
این نویسنده میافزاید: هنگامی که سلیمان خان اردلان فرمان حکومت را به دست گرفت، شرط در دست گرفتن حکومت او این بود که چهار قلعه که اردلانها حدود ۴۲۰ سال در آنها با استقلال حکومت میکردند از جمله قلعه زلم که امروزه در منطقه هورامان کردستان عراق قرار دارد و قلعههای مریوان، پالنگان و حسن آباد واقع در استان کردستان ایران را ویران کند که این کار را انجام داد.
سلیمان خان اردلان، مؤسس اولیه شهر سنندجاین پژوهشگر شهر سنندج میگوید: سلیمان خان پس از ویران کردن قلعهها، سنندج امروزی را برای زندگی و حکومت خود انتخاب کرد که شهر سنندج در آن زمان ظاهراً روستای کوچکی بوده و شاید معبدی یا قلعهای قدیمی در آن بوده، اما به طور کامل واضح نیست که آیا معبدی کهن بوده یا قلعهای ساده، چون اسناد موثقی در این مورد وجود ندارد.
احمدی آئین میافزاید: طایفهای به نام زرین کفشها در این منطقه بودهاند که خود را نوادگان توس نوذر میدانستند و همان کوه توس نوذری که امروز در شهر سنندج وجود دارد به اعتقاد آنها جایگاه و شکارگاه توس نوذر پهلوان افسانهای شاهنامه بوده است. توس نوذر در اصل جزو شاهزادههای کیانی بوده است و پسرعموی کیکاووس پادشاه و از نوادگان فریدون پادشاه کیانی بوده است. در آن زمان زرین کفشها نوعی کفش به پا میکردند که نواری باریک طلایی یا گلی طلایی روی آن وجود داشت که به این دلیل به زرین کفش مشهور شدند.
وی خاطرنشان میکند: سلیمان خان اردلان چون قبلاً در اصفهان در دربار صفوی زندگی کرده بود و در آنجا شیوه و روش معماری بازار اصفهان را دیده بود، هنگامی که به شهر سنندج آمد همان شیوه ساخت بازار نقش جهان و فرم و شکل محلههای اصفهان را پیاده کرد که این تاریخ، یعنی سال ۱۰۱۶ شمسی بوده به همین دلیل شیوه معماری خانههای سنندج بسیار تحت تأثیر معماری خانههای سنتی اصفهان قرار گرفت و سلیمانخان معمارهای را که با خود آورده بود متناسب با زیست و اقلیم کوهستانی سنندج، این معماری را بومیسازی کردند مثلاً عایق در برابر سرما و دربهای کوچکتر.
این پژوهشگر تاریخ کردستان اضافه میکند: او در ابتدا چهار محله را برای این کار تأسیس کرد، اول محله قلعه بود که قلعه حکومتی در آنجا وجود داشت و امروزه محله سرتپوله تا مسجد جامع را شامل میشود. این محله دیواری بلند و برجهای فراوان و چهار درب داشت که یک درب به بازار باز میشد، یک درب به سرتپوله باز میشد. درب دیگر به قلعه چهارلان باز میشد که به سمت شهر قلاچوالان امروزی در استان سلیمانیه باز میشده و به این نام خوانده میشد (البته در آن زمان شهر سلیمانیه وجود نداشته است) درب دیگر به بلوار کردستان امروز شهر سنندج باز میشده که به آن دروازه عبدالعظیم میگفتند.
احمدی آئین ادامه میدهد: در محله قلعه که قلعه در آن وجود داشته، به خانههای آن محله، خانههای داخل قلعه میگفتند. محله دیگری نیز به نام جورآباد وجود داشت که در ما بین خیابان شهدای فعلی و خیابان طالقانی وجود داشته است، محله دیگر محله قطارچیان بوده که محله خدمات حمل و نقل بوده چون شهر یک مرکز اقتصادی بوده است. در این محله صاحب خانهها دارای حیواناتی مانند الاغ برای حمل و نقل بودند که قطارهایی از باربران را تشکیل میدادند و کاروان چی این قاطرها را هدایت میکرد که به آنها قطارچیان میگفتند. محله بعدی محله بازار بود که مربوط به تجار و کاروان سرادارها و صنعگترهایی همچون آهنگر، مسگر، خیاط، صراف و سایر مشاغل بود و اقلیتهای دینی مانند مسیحی و یهودی در آن زندگی میکردند و در کنار بازار بودند.
وی میگوید: مرکزیت علم و دانش تا قبل از حمله مغول در نظامیه نیشابور، نظامیه بغداد و تعدادی دیگر از نظامیهها بوده که حمله مغولها باعث فروپاشی این نظامیهها شد و عالمانی که جان سالم به در برده، ناچار به روستاهای دور دست پناه بردند. وقتی شهر سنندج برای اولین بار تأسیس شد تعداد قابل توجهی از این عالمان که در کوههای زاگرس بودند به آنجا مهاجرت کردند به همین دلیل شهر سنندج مرکزیت فرهنگی عمدهای پیدا کرد. در سنندج احترام ویژهای برای علما قائل میشدند و مساجد و مدرسههای زیادی برای آنها ساخته شد. پس شهر سنندج که قبلتر مرکزیت سیاسی و اقتصادی را دارا بود، دارای مرکزیت فرهنگی هم شد.
این نویسنده سنندجی میافزاید: وقتی شهر سنندج تأسیس شد به عنوان یک اتفاق مهم در غرب ایران قلمداد شد و مدنیتی در غرب ایران شکل گرفت که منشأ بسیاری از حوادث سیاسی و مسائل اقتصادی و رویدادهای فرهنگی شد که اردلانها تا سال یک هزار و ۲۸۴ قمری آن را حفظ کردند.
توسعه شهر سنندج توسط امان الله خان اردلاناحمدی آئین اظهار میکند: شهر سنندج در دوران سلیمان خان اردلان (سال ۱۰۱۶ هجری شمسی) تأسیس و رونق زیادی گرفت. امان الله خان اردلان نیز سال ۱۲۱۴ هجری قمری والی کردستان شد و شهر سنندج را بسیار گسترش داد. او دیوار قلعه را ترمیم کرد و چند عمارت بزرگ، حمام و خانههای زیادی را احداث کرد از جمله حمام خان، قسمتی از عمارت خسروآباد، عمارت دلگشا و دیوار شهر و قلعه را بازسازی کرد و شهر را تا حدود زیادی آباد کرد.
وی اضافه میکند: در سال ۱۲۸۴ قمری اردلانها بعد از ۷۰۰ سال حکومت سقوط کردند که حدود ۲۳۶ سال از آن در شهر سنندج بوده و بقیه آن را در منطقه هورامان و قلعههای چهارگانه بودهاند.
این پژوهشگر تاریخ کردستان تصریح میکند: شهرداری سنندج چند سال پیش فراخوانی را برای روز شهر سنندج ارائه داد که با توجه به اینکه تاریخ تأسیس شهر سنندج در سیام ذیالقعده سال ۱۰۴۶ هجری قمری بوده و در این سال سلیمان خان اردلان شروع به تأسیس شهر سنندج کرده است، این تاریخ دقیقاً ششم اردیبهشت میشود که مصادف است با سال ۱۶۳۷ میلادی و ۱۰۱۶ شمسی؛ این تاریخ در کمیسیون فرهنگی شورای شهر و سازمان فرهنگی شهرداری و شورای فرهنگ عمومی استان کردستان تصویب و روز ششم اردیبهشت به عنوان روز شهر سنندج نامگذاری شد.
احمدی آئین میافزاید: اهمیت این روز به چند دلیل است اول اینکه روز تأسیس شهر سنندج که یک شهر تأثیرگذار در طول دوره حیات خود بوده جشن گرفته شود، دوم فرصتی برای جمع شدن و شادی مردم شهر باشد و سوم فاصله کمی با چهارصدمین سال تأسیس شهر سنندج داریم که امیدواریم شهرداری و شورای شهر سنندج برنامه و چشم انداز ۱۳ سالهای برای چهارصدمین سال تأسیس شهر سنندج داشته و تا آن زمان مشکلات شهر را رفع کرده باشند.
وی تاکید میکند: همه مردم برای حفظ شهر باید تلاش کنند چون این شهر متعلق به همه ما و نسلهای آینده است و امیدواریم که برای رفع مشکلاتی همچون کمبود زیرساختها در خدمات شهری، گردشگری، اتفاقات فرهنگی، ترافیک، دستفروشها و وانتها، ناهمواری معابر و خیابانها، ساخت و سازهای بی رویه، ریختن زباله و مشکلات محیط زیستی و همچنین تردد سگهای ولگرد در این شهر چارهاندیشی شود.
به گزارش ایمنا، از ششم تا دوازدهم اردیبهشت به عنوان هفته فرهنگی شهر سنندج نامگذاری شده است و برنامههای متنوعی در طول مدت این یک هفته برگزار میشود.
گزارش از ویدا باغبانی، خبرنگار ایمنا
کد خبر 747714